مقدّمه
مطالعه نظری نه تنها دربارهی روابط ایران و سوریه که در مورد سیاست خارجی ایران نیز بسیار نابالغ است.3 کمتر اثری با نگاه تئوریک به روابط ایران و سوریه پرداخته است و بیشتر آثار در این حیطهی ژورنالیستی است. در این فصل به این موضوع میپردازیم که کدام یک از نظریهها و چارچوبهای مفهومی بهتر میتواند به تبیین موضوع مورد توجه این پایاننامه یعنی روابط ایران و سوریه بپردازد. از این رو و در جهت یافتن بهترین چارچوب مفهومی برای تبیین روابط موجود به بررسی نظریات و چارچوبهای نظری اصلی در روابط بینالملل میپردازیم.
به باور بسیاری میتوان سه نظریه یا چارچوب مفهومیکلان در روابط بینالملل تشخیص داد: واقعگرایی، لیبرالیسم و سازه انگاری. در این بخش شمایی کلی از هر کدام از این نظریات ارائه میشود ساختار و کارگزار، منافع و هویت را از دید این سه چارچوب مفهومیبررسی کنیم.
در پایان با انتخاب سازهانگاری به عنوان چارچوب مفهومیکه بیش از دیگر نظریهها قابلیّت تبیین موضوع را دارد به چگونگی کاربرد این چارچوب مفهومیدر تحلیل موضوع این پایاننامه یعنی رابطه ایران و سوریه در سالهای مورد بحث خواهیم پرداخت.
1- رئالیسم
واقعگرایی دیدگاه مسلّط در رشته روابط بینالملل و مهمترین و پایدارترین نظریه روابط بینالملل بوده است.4 افرادی چون رینولد نیبور، آرنولد ولفرز، جرج کنان، هانس مورگنتا، ریمونآرون و کنت والتز از شخصیّتهای شاخص در این دیدگاه میباشند. مورگنتا را میتوان از شخصیّتهای شاخص در این دیدگاه به شمار آورد. از دید او، سیاست بینالملل صرفاً در مورد «منافع به معنای قدرت» میباشد . به عبارت دیگر، اهداف و مقاصدی که دولتها دارند، توسط دیگران از طریق اعمال قدرت تعدیل و محدود میگردد. از این رو، قدرت خود به صورت یک هدف در سیاست خارجی دولتها در میآید.5 واقع گرایی بر دولت به عنوان کنشگر اصلی در روابط بینالملل متمرکز است و پیش فرض اصلی آن این است که چون هدف اصلی کشورداری بقای ملّی در یک محیط خصمانه و آنارشیک است، کسب قدرت هدف غایی و اجتنابناپذیر سیاست خارجی است. از این رو سیاست بینالملل و به واقع هر سیاستی به عنوان مبارزه برای قدرت تعریف میشود. به این ترتیب قدرت مفهوم اصلی در تفکر رئالیستی و نیروی محرکه نظام بینالمللی و هدف اصلی رفتار دولتهاست.6 قدرت توانایی جهت کسب چیزی است که شما آن را میخواهید و از طریق تهدید یا استفاده از زور به دست میآید. از این رو صرف نظر از میزان قدرتی که یک دولت دارد، منافع ملی بنیادین همه کشورها باید بقا باشد.7از این رو واقعگرایان، شأن کنشگری برای دولتها قائل هستند و آنها را واحدهایی یکپارچه و خردورز تلقی میکنند که همانند یک انسان میاندیشند، تصمیم میگیرند و عمل میکنند. این برداشت انسانگونه از دولت به وجود منافع متعدد و متعارض در درون دولتها و چگونگی تصمیمگیری در آنها توجه ندارد. به علاوه، تأکید بر شبیه بودن دولتها در نظام بینالملل به زمینههای متفاوت فرهنگی توجه نمیکند و در نتیجه برداشتهای متفاوت از عقلانیت و رفتار عقلانی را نادیده میگیرد.8 تأکید واقعگرایان بر قدرت دولتها را در موقعیتی قرار میدهد که تنها خود باید خود را حفظ کنند. در این موقعیت که آن را موقعیت خودیاری9 نامیدهاند، دولت به تنهایی حافظ امنیت خود میباشد. بر اساس اصل خودیاری، برای بقای خویش به هیچ وجه نمیتوان به حمایت دولت دیگر متکی بود. ساختار نظام بینالملل اجازه دوستی را نمیدهد. همکاری نیز تنها زمانی که منافع ملّی و مصالح قدرت ایجاب میکند ممکن است.10در این گونه محیط آنارشیک، طبیعی است که منازعی دایمی جریان دارد و هرگز نمیتوان به طور کامل از آن خلاصی یافت. البته واقعگرایان در عین حال معتقدند میتوان سازوکاری برای جلوگیری از جنگ اندیشد و این سازوکار به عنوان موازنه قدرت تعریف شده است. موازنه قوا یعنی حالتی که در آن نوعی توزیع باثبات قدرت حاصل گردد. به باور واقعگرایان در بسیاری از موارد به هم خوردن موازنه قدرت باعث بروز جنگ در سیاست بینالملل میشود.
در نزد واقعگرایان منافع ملّی مفهوم کلیدی و چراغ راهنمای سیاست خارجی است. از نظر مورگنتا منافع ملّی جوهرهی سیاست تلقی میشود که تحت تأثیر زمان و مکان قرار نمیگیرد.11 با وجود برخی تفاوتها، نو واقعگرایی نیز چارچوبهای کلی واقعگرایی را حفظ میکند. والتز که مهمترین نظریه پرداز نو واقع گرایی محسوب میشود همچنان دولتها را مهمترین بازیگر میداند و در این مسیر برداشتی شیء انگارانه از دولت دارد. او نیز دولت را کنشگری یکپارچه میبیند که تابع منطق عقلانی است. او نیز به پویاییهای داخل دولتها و پیچیدگیهای تصمیم گیریها و …کاری ندارد. او نگاهی مادیگرایانه به روابط بینالملل دارد و برای او هنجارها و قواعد مهم نیستند و آنچه از نظر او اهمیت دارد توزیع توانمندیهای مادی است.12 اگرچه رئالیستها چندانی اعتقادی به اتحادها و دوام آن ندارند اما معتقدند به هنگام ضرورت دولتها باید برای ایجاد توازن و غلبه بر حریف دست به اتحاد زنند. اتحاد ایران و سوریه نیز در همین قالب قابل توضیح است. بدین معنا که دو طرف برای پیروزی بر حریف خود یعنی اسرائیل رو به چنین اتحادی آوردهاند. در ادامه شرایطی را که منجر به اتحاد می گردد از منظر رئالیسم بررسی می نماییم.
1 -1. مبانی اتحاد کشورها
در این بخش ضمن بیان مبانی و مؤلفههایی که سبب میشود دو کشور راه نزدیکی و سپس اتحاد با یکدیگر را بپویند بررسی میکنیم و سپس از این منظر، روابط ایران و سوریه را مورد مداقه قرار میدهیم. در این بخش مؤلفههایی چون ایدئولوژی، منافع مشترک، دشمن مشترک، هم مرزی و فرهنگ مشترک به عنوان مواردی که سبب نزدیکی دو کشور میگردد، مورد بررسی قرار میگیرند و سپس به این بحث پرداخته میشود که آیا این مؤلفهها در روابط ایران و سوریه جاری است که اتحاد استراتژیک روابط ایران و سوریه را رقم بزند.
1 – 1 – 1 . ایدئولوژی: یکی از مؤلفههای که زمینهساز نزدیکی کشورها میگردد، وجود ایدئولوژی مشترک میان دو یا چند کشور است. ایدئولوژی نشان داده که میتواند به خوبی کشورهایی که حتی نزدیکی جغرافیایی با هم ندارند را در کنار یکدیگر بنشاند. ایدوئولوژی از آن جهت که یک ساختار متصلّب فکری را ایجاد میکند و گروههای مختلف را بدور خود جمع میکند، میتواند براحتی پیوند دهندهی بسیاری از مؤلفههای ناهمگون باشد.
تاریخ کشورهایی که بیش از 5 دهه در طول جنگ سرد در کنار اتحاد جماهیر شوروی ایستادند، به خوبی ارزش و همچنین اهمیّت ایدئولوژی را نشان میدهند. همچنین اتحاد کشورهای بلوک غرب به آنچه آنها آزادی و دموکراسی مینامیدند، بیانگر کارایی ایدئولوژی برای کنار یکدیگر قرار دادن کشورهای مختلف در اقصی نقاط جهان است.
2 – 1 – 1. منافع مشترک: وجود منافع مشترک در میان کشورها سبب می شود دو کشور به سمت اتحاد استراتژیک حرکت نمایند. بالتبع تا زمانی که این منافع مشترک پابرجا بماند، روابط نیز تداوم مییابد و در صورت اتمام این منافع میتوان شاهد پایان شراکت و اتحاد استراتژیک بود. وجود منافع اقتصادی، امنیتی و سیاسی مواردی است که میتوان به آن اشاره کرد.
3 – 1 – 1. زمینههای فرهنگی مشترک: یکی دیگر از مؤلفههایی که سبب میشود کشورها به سمت اتحاد استراتژیک بروند وجود زمینههای فرهنگی مشترک است. در این میان کشورها با تکیه بر ارزشهای فرهنگی و یا تشابهات فرهنگی سعی میکنند تا برای یکدیگر رابطه نزدیک و استراتژیک را تعریف کنند. برای مثال تکیه بر آرمانهای جهان عرب و همچنین تشکیل اتحادیهای به این نام مولفه است که سالهاست توسط برخی از سردمداران جهان عرب مطرح شده و سعی میکنند تا مواضع خود را در یک چارچوب عربی به جهان خارج عرضه کنند.
3 – 1 – 1. وجود دشمن مشترک: گاهی اوقات دو کشور نه دارای مرز مشترک هستند و نه دارای ایدئولوژی یکسان. اما وجود یک دشمن مشترک سبب میشود که دو کشور به سمت ایجاد اتحاد استراتژیک حرکت نموده تا از این طریق دشمن را تضعیف نمایند. شاید اگر اسرائیل در منطقه خاورمیانه بوجود نمیآمد، بسیاری از اتحادها بوجود نمیآمد.
بررسی چهار مؤلفه فوق نشان میدهد که اتحاد میان ایران و سوریه نه به خاطر وجود مرز و تشابههای فرهنگی و نه به علت داشتن ایدئولوژی مشترک است. حتی در برخی موارد دیده شده است که دو کشور در این زمینهها به شدت میتوانند به سمت واگرایی حرکت نمایند تا اتحاد و همگرایی. برای مثال سوریه از کشورهایی است که بر عربیّت خود تاکید مینماید و همچنان تلاش دارد تا رهبری جهان عرب را بدست گیرد. حتی در برخی موارد در ادعاهای ارضی اعراب علیه ایران، با اتحادیه عرب همصدا شده و ضمن اشغالگر خواندن تهران، خواهان خروج ایران از جزایر سهگانه شده است. همچنین در حالی که ایران پیش از انقلاب بر مؤلفههای بیداری جهان اسلام و شکلگیری موج رادیکالیسم علیه غرب تاکید داشت، کشور سوریه با عوامل بنیادگرایی چون اخوانالمسلمین به شدت برخورد کرده و به شدت با رادیکالیسم در کشورش برخورد میکند.
شواهد فوق نشان میدهد که مهمترین عامل در نزدیکی دو کشور ایران و سوریه وجود دشمن مشترک است که این مهم را ابتدا صدام در غالب عراق و همزمان با آن اسرائیل ایفا میکند. بواقع اگر سوریه با عراق بر سر اندیشه حزب بعث و همچنین با اسرائیل بر سر اشغال بلندی های جولان مشکل نداشت، اتحاد میان ایران و سوریه به سختی شکل میگرفت.
2- لیبرالیسم
لیبرالها نگاهی خوشبینانه به روابط بینالملل دارند و هرچند این واقعیت را که در روابط بین کشورها منازعه و جنگ وجود دارد را انکار نمیکنند و بر این باورند که صلح و همکاری نیز وجود داشته و میتواند وجود داشته باشد. به عبارت دیگر آنان چنین استدلال مینمایند که دولتها دارای اهداف متعددی هستند و لزومی ندارد که دولتها همیشه به دنبال منازعه باشند. مسئله مهم در نظر آنها این است که تحت چه شرایطی منافع همکاری بر منافع موازنه غلبه مییابد. این گونه نیست که ساختار نظام بینالملل همیشه منجر به جنگ گردد. برخی مواقع این ساختار ممکن است زمینهساز منازعه و برخی مواقع دیگر زمینهساز همکاری گردد. به طور کلی میتوان از بروز منازعه و جنگ جلوگیری کرد و زمینههای همکاری را تقویت نمود. آنها صلح و دموکراسی را در پیوند با هم دانسته و معتقدند دموکراسی مانع از جنگ میشود چرا که «دموکراسیها با هم نمیجنگند». از نظر لیبرالها افزایش تجارت جهانی و وابستگی اقتصادی کشورها نیز از دیگر عواملی است که مانع از جنگ میشود. پس میتوان صلح، دموکراسی و بازار آزاد را سه پایه لیبرالیسم دانست.13
لیبرالها بر این باورند که به سه علت عمده کشورها به سمت همکاری بیشتر گام بر میدارند. نخست، روند وابستگی متقابل میان کشورها، به ویژه در عرصههای اقتصادی و تجاری است که موجب شده کشورها از همکاری با یکدیگر فایده بیشتری ببرند و هم زمان دریابند که هزینههای منازعه افزایش یافته است. دوم، این که وابستگی متقابل اقتصادی فزاینده موجب ظهور و ایجاد یک سلسله هنجارها، قواعد و نهادهای بینالمللی میشود که برای ایجاد، تسهیل همکاری میان کشورها به وجود میآیند. هرچند ممکن است این نهادها که به رژیمهای بینالمللی14 معروف گشتهاند به سبب برخی روابط اجتماعی خاص، مانند هژمونی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم ایجاد شده باشند اما پس از آن حیاتی مستقل از خود پیدا میکنند و دولتها برای رسیدن به اهداف خود وابسته به آنها میشوند. و سوم، این که جریان گسترش دموکراسی موجب کاهش منازعه و افزایش همکاری میشود. لیبرالها بر این باورند که رژیمهای غیر دموکراتیک بیشتر از رژیمهای دموکراتیک مبادرت به جنگ مینمایند و از این رو گسترش دموکراسی در دنیا موجب صلح گسترده تر خواهد شد.
نوواقعگرایی و نولیبرالیسم هرچند تفاوتهایی دارند اما میتوان شباهتهای جدّی میان آن دو دید: نخست آنکه هر دو وجود آنارشی را فرض میگیرند و هرچند که در مورد علت آن اختلاف نظر دارند. دوم این که، هرچند نولیبرالها شرکتهای چندملیّتی را نیز در نظر میگیرند با این حال هر دو نظریه دولت را مهمترین بازیگر محسوب میکنند و سوم این که هر دو منافع و هویتهای دولتی را به عنوان مفاهیمی مفروض در نظر میگیرند و آنها را توضیح نمیدهند. از نظر آنها دولتها بازیگرانی خردمندند که صرفاً به دنبال بیشینهسازی مطلوبیتهای خود هستند. مطلوبیت یا فایده15 از دید آنها صرفاً جنبه مادی داشته و به اشکالی چون قدرت، امنیت و رفاه تعریف میشود. از این رو هر دو نظریه ها را میتوان فایده گرا نامید. به این معنا که روابط بینالمللی را نتیجه کنشهای دولتهایی میدانند که از تواناییهای خویش استفاده میبرند تا ترجیحات عمدتاً مادی خویش را کسب نمایند. به نظر میرسد مهمترین شباهت دو نظریه نوواقعگرایی و نولیبرالیسم در روششناسی و هستیشناسی آنهاست. هر دو این نظریات از لحاظ روششناسی، فردگرا و از لحاظ هستیشناسی عقلگرا و مادیگرا هستند. به این ترتیب این دو نظریه را میتوان فردگرا و مادی گرا نامید.16در هر دو نظریه فرض میشود که اولاً کنشگران سیاسی اعم از افراد و دولتها عقلانی هستند. کنشگران به عنوان کنشگرانی ماقبل اجتماعی تلقی میشوند، یعنی هویتها و منافعشان خود به خود شکل میگیرد. همچنین کنشگران به دنبال منافع خود هستند و عمدتاً دغدغه منافع خاص خودشان را دارند و عقلانی هستند یعنی میتوانند کاراترین و مؤثرترین راه را برای تحقق منافع خاص خود در چارچوب محدودیتهای محیطی که با آن روبرو میشوند بیابند. ثانیاً و به تبع نکات فوق، فرض میشود که منافع کنشگران نسبت به تعامل اجتماعی آنها جنبه برونزا دارد. تصور میشود افراد و دولتها با منافعی که از قبل شکل گرفته وارد روابط اجتماعی میشوند. تعامل اجتماعی آنها عامل مهم تعیینکننده منافع آنها تلقی نمیشود و ثالثاً و بر اساس آنچه گفته شد، جامعه قلمروی راهبری تلقی میگردد، قلمرویی که افراد یا دولتها در آن جمع میشوند تا منافع خود را که از قبل تعریف شده دنبال کنند. بنابراین کنشگران ذاتاً اجتماعی نیستند و محصول محیط اجتماعی خود نمیباشند، بلکه صرفاً موجوداتی عقلانی هستند که برای به حداکثر رساندن منافع خود به روابط اجتماعی شکل میدهند.17به این ترتیب هر دوی این نظریات نقش انگاره ها و هنجارها را نادیده گرفته و به تأثیر آنها بر هویتها توجه ندارند. آنان که روابط ایران و سوریه را در قالب اقتصادی مورد تحلیل قرار میدهند عموماً از منظری لیبرالیستی به این روابط مینگرند و معتقدند پیوندهای بیشتر اقتصادی به تقویت اتحاد آنها کمک خواهد کرد. از نگاه این تحلیلگران شرایط اقتصادی دو کشور و نیازهای آنها به یکدیگر این روابط را به سمت اتحاد برده است.
3- سازهانگاری
یکی از چارچوبهای مفهومی مهم در دههی اخیر در رشته روابط بینالملل، سازهانگاری18 است، که تلاشی عمیق در حوزه فرانظری (هستیشناسی و معرفتشناسی) محسوب میگردد. سازهانگاران به لحاظ مباحث فرانظری در میانه طیف طبیعتگرایان / اثباتگرایان از یک سو و پسا ساختارگرایان از سوی دیگر و در مباحث محتوایی در میانه دو جریان واقعگرایی و لیبرالیسم قرار دارند.19
بر خلاف دو نظریه واقعگرایی و لیبرالیسم، سازهانگاران بر ابعاد مادی و غیرمادی حیات اجتماعی تاکید دارند. توجه سازهانگاران علاوه بر پذیرش اهمیت واقعیت مادی، به انگارهها، معانی، قواعد، هنجارها، و رویههاست. تأکید سازهانگاران بر نقش تکوینی عوامل فکری است که آنها را در برابر مادیگرایی حاکم بر جریان اصلی در روابط بینالملل قرار میدهد.20 سازهانگاران معتقدند این محیط اجتماعی میتواند بر فهم دولتها از منافعشان تأثیرگذار بوده و در شکلدهی و ساختبندی دولتها موثر باشد.21 در واقع این دیدگاه در نفی ذاتگرایی22 شکل میگیرد. چرا که سوژه را امری شکل گرفته در تاریخ و زمینه میداند.23 اغلب نظریهپردازان اونف را به عنوان آغازگر در گسترش سازهانگاری به روابط بینالملل مطرح میکنند. کار او توسط افرادی همچون اشلی، دردریان، والکر، کراتوچویل، دسلر، راگی ودر نهایت ونت پی گرفته شده و ادبیات سازهانگاری را در روابط بینالملل گسترش دادهاند.
جان راگی مهمترین خصوصیت متمایز سازهانگاری را در قلمرو هستیشناسی میداند. او بر آن است که سازهانگاری سیاست بینالملل را بر اساس یک هستیشناسی رابطهای24 میبیند و به عوامل فکری مانند فرهنگ، هنجارها و انگارهها بها میدهد.25 این رهیافت استدلال میکند که واقعیت بین المللی یک امر اجتماعی برساخته به وسیله ساختارهای شناختی میباشد که همین ساختارها به جهان مادی معنا میدهند. به دنبال آن سیاست بینالملل نیز از این دیدگاه قلمروی اجتماعی است که ویژگیهای آن نهایتاً از طریق ارتباطات و تعامل میان واحدهای آن تعیین میگردد26.
به طور کلی سازهانگاری مبتنی بر سه فرضیهی اصلی هستیشناختی است. برساخته بودن هویت و اهمیّت ساختارهای معنایی و فکری در آن، رابطه متقابل ساختار و کارگزار، و نقش هویت در شکل دادن به منافع و سیاستها.27
در این سایت فقط تکه هایی از این مطلب با شماره بندی انتهای صفحه درج می شود که ممکن است هنگام انتقال از فایل ورد به داخل سایت کلمات به هم بریزد یا شکل ها درج نشود
شما می توانید تکه های دیگری از این مطلب را با جستجو در همین سایت بخوانید
ولی برای دانلود فایل اصلی با فرمت ورد حاوی تمامی قسمت ها با منابع کامل
1 – 3. برساختگی هویت
در مقابل دو نظریه واقعگرایی و لیبرالیسم که هویت کنشگران را در نظام بینالملل مفروض و ثابت قرار میدهند، سازهانگاران بر برساختهبودن هویت کنشگران تأکید دارند و اهمیت هویت را در خلق و شکلگیری منافع و کنشها مطرح میکنند.28 هویت از نظر آنها عبارت است از فهمها و انتظارات در مورد خود که خاص نقش است. کوبالکووا هرچند استفاده از مفهوم هویت را بدون مشکل نمیداند، اما بیان میکند که وقتی هویت سازی دیگران در مقابل آنهایی است که هویت به آنها متعلق است معادله آسان تر خواهد بود.29
سازهانگاران معتقدند هویتها را نمیتوان به شکلی ماهوی یعنی جدا از بستر اجتماعی آنها تعریف کرد. بلکه باید به عنوان مجموعهای از معانی تلقی شوند که یک کنشگر با در نظر گرفتن چشم انداز دیگران یعنی به عنوانی یک اُبژه اجتماعی به خود نسبت میدهد. هویتهای اجتماعی برداشتهای خاصی از خود را در رابطه به سایرکنشگران نشان میدهند و از این طریق منافع خاصی را تولید میکنند و به تصمیمات سیاستگذاری شکل میدهند. این که «خود» خود را دوست، رقیب یا دشمن «دیگری» بداند، تفاوت زیادی در تعامل میان آنها ایجاد خواهد کرد.30
پس کنشگران به شکل اجتماعی قوام مییابند و هویتها و منافع آنها محصول ساختارهای اجتماعی بینالاذهانی میباشد. بنابراین هویت نیز امری رابطهای است. این به معنای آن است که اولاً، هویتها و سرشت تعاملات و روابط میان آنها ثابت و لایتغیر نیست، ثانیاً بلوکهای ساختمانی واقعیت بینالملل هم ذهنی و فکری31 هستند و هم مادی؛ ثالثاً، معنا و اهمیت عوامل فکری مستقل از زمان و مکاننیست. بدینترتیب توجه به نقش ساختارهای فکری و غیرمادی که جنبه بیناذهنی دارند سازهانگاری را در برابر واقعگرایی قرار میدهد. از این منظر هر هویتی بر مبنای تعریف اجتماعی کنشگر است و ریشه در نظریههایی دارد که کنشگران به شکل جمعی درباره خود و دیگران دارند و به ساختارهای جهان اجتماعی قوام میبخشند. سازهانگاران معتقدند این نظامهای معنایی هستند که تعریف میکنند کنشگران محیط مادی خود را چگونه باید تفسیر کنند. معانی جمعی به ساختارها شکل میدهند. ساختارها به کنشها سازمان میبخشند، با مشارکت در این معانی جمعی هویت شکل میگیرد و چون هویت امری نسبی و رابطهای است، اهمیت یک هویت خاص و تعهد به آن امری ثابت نخواهد بود. 32
از نظر سازهانگاران هویت به ملتها اجازه میدهد جهان خود را معنادار کنند، به دستهبندی موجودیتهای دیگر اقدام کنند و آنها را دوست و یا دشمن تعریف کنند. دولتها با این تصورات در صدد تغییر و یا حفظ وضع موجود بر میآیند، با کشوری متحد میشوند و یا بر علیه دیگران اقدام می کنند. در نظر سازهانگاران هویت دولت دو معنای متمایز دارد که یکی از آن هویت جمعی است که شامل خصوصیات درونی، انسانی، مادی و ایدئولوژیک آن و دیگری هویت اجتماعی است که عبارت است از معنایی که کنشگر در نگاه به دیگران به خود میدهد.
سازهانگاری معتقد است هویت یک دولت با ارجاعاتی ارزشی به گذشته و آینده کشور شکل می گیرد. چرا که دولتها با روایت تاریخ به شکلی خاص آان را پشتوانه عملکرد امروز خود قرار می دهند.33
2 – 3. رابطه ساختار و کارگزار
برای سازهانگاران ساختار و کارگزار به شکلی متقابل به یکدیگر قوام میبخشند. سازهانگاران از یک سو در برابر برداشتهای فردگرایانه و ارادهگرایانهای قرار میگیرند که صرفاً به نیات و کنش کارگزار تأکید میکنند و ساختارها را چیزی جز مجموعه واحدها یا کنشگران نمیدانند و به نقش ساختارها در شکلدادن و قوام بخشیدن به کارگزاران توجه ندارند. از سوی دیگر آنها در مقابل نگرشهای ساختارگرایانهای هستند که با تمرکز بر نقش ساختارها در تعین بخشیدن به هویت و رفتار کنشگران جایی برای نقش آگاهی، فاعلیت و عاملیت اجتماعی نمیگذارند.34
از نظر سازهانگاران ساختارهای اجتماعی نتیجه پیامدهای خواسته و ناخواسته کنش انسانیاند و در عین حال، همان کنشها یک بستر ساختاری تقلیلناپذیر را مفروض میگیرند یا این بستر به عنوان یک میانجی برای آنها عمل میکند. خود ساختارها به عنوان پدیدههایی نسبتاً پایدار با تعامل متقابل است که خلق میشوند و بر اساس آنها کنشگران هویتها و منافع خود را تعریف میکنند. 35
از دید سازهانگاران این خودِ کنشگران هستند که با عمل خود باعث تحول در ساختارهای هنجاری و فکری میشوند و پس از آن این ساختارهای معنای جدید هستند که هویتهای آنها را تحت تاثیر قرار میدهند. اسمیت معتقد است که ساختارهای فکری از طریق سه سازوکار به هویتهای کنشگران شکل می دهند: تخیّل36، ارتباطات37، محدودیت.38
3- 3. نقش هویت در شکل دادن به منافع
در دو دههی گذشته سازهانگاران این پیش فرض قراردادی در روابط بینالملل را که اهداف عینی منافع ملی سیاست خارجی را هدایت میکند، مورد چالش قرار داده اند. به جای آنها بر روابط بین هویت و منافع تأکید میکنند.39
از یک نگاه سازهانگارانه، منافع ناشی از روابط اجتماعی است و نمیتوان به شکلی ماقبل تعاملی/ ماقبل اجتماعی از منافع سخن گفت. هویت به مفهوم وضعیت شبیه بودن به برخی بازیگران و تفاوت داشتن از دیگران و شامل ایجاد مرزهایی است که خود را از 40دیگران جدا میکند. هویت یک ساخته ذهنی و روانی است که چگونگی فکر کردن، احساس کردن، سنجش و سرانجام رفتار در وضعیتهای مرتبط با دیگران را توضیح داده و تعیین مینماید.
هویتها هم در سیاست بینالمللی و هم در جامعه داخلی برای تضمین سطوحی از قابلیت پیشبینی و نظم، امری ضروری به شمار میآیند. توقعهای پایدار میان دولتها مستلزم هویتهای بینالاذهانی است که به میزان کافی برای تضمین الگوهای رفتاری قابل پیش بینی ثبات داشته باشند. جهان بدون هویت ها،جهانی آشفته، پراکنده و غیر مطمئن است. هویتها سه کارکرد ضروری در یک جامعه انجام میدهند: به ما و دیگران میگویندکه چه کسانی هستیم و به ما میگویندکه دیگران کی هستند. وقتی که هویت ها به ما میگویندکه کی هستیم، در بردارنده مجموعه خاصی از منافع یا اولویت ها و فرصتهای اقدام در قلمرویی خاص و در ارتباط با بازیگرانی خاص هستند.
هویت یک دولت، اولویتها و اقدامهای متعاقب آن را بیان میکند و یک دولت، دیگران را مطابق با هویتی که برای آنها قائل است درک میکند و در عین حال، به طور همزمان هویت خود را از طریق عملکرد اجتماعی روزانه بازتولید میکند.41
4- 3. تحلیل سیاست خارجی از چشم انداز سازهانگاری
در مورد ارتباط سازهانگاری و سیاست خارجی در ابتدا میبایست به دو نکته اشاره کرد، اول آنکه به رغم این که سازهانگاری در روابط بینالملل چارچوب های منسجم و روشنی دارد در حیطهی سیاست خارجی این ادبیات خیلی پیشرفت نکرده است. و دومین نکته آنکه از آغاز بنیانگذاری رشته روابط بینالملل تا به امروز شکافی اساسی میان دو حیطه مطالعه سیاست خارجی و مطالعه سیاست بین الملل وجود داشته که البته سازهانگاری با ارائه مبانی هستیشناسانه خود همیشه در صدد پرکردن این شکاف بوده است.
سازهانگاری معتقد است که گرچه دو رشته سیاستخارجی و سیاستبینالملل مستقل از هم هستند ولی هر دو در فضایی خردگرایانه و پوزیتویستی شکل گرفتهاند که نتیجه آن تلقی ایستای آنها از ساختار و یا کارگزار بوده است. چرا که هر یک از این دو رشته تنها به یکی از این دو بعد می پردازند.42 در مقابل سازهانگاری با باور به تکوین متقابل “ساختار-کارگزار” هر دو سطح را به فراتر رفتن از تحلیل ایستای خود از ساختار، کارگزار، منافع، هویت، تهدید و همکاری میبرد و این نکته را بیان میدارد که اگر ساختار امری برآمده از کنش متقابل بازیگران است و در این کنش، بازیگران بر اساس هویتهای متمایز خود که برآمده از محیط داخلی آنهاست دست به کنش میزنند، به نحو متقابل نیز ساختار به شیوههای گوناگون هویت، منافع و… آنها را تحت تأثیر قرار داده و آن را شکل میدهد. نتیجه طبیعی این تحلیل قرار گرفتن سطح تحلیل سیاست خارجی در کنار تحلیل سیاست بین الملل خواهد بود.43بنابراین دولتها بر اساس هویت زمینهمند خود جهان را میسازند و بر اساس آن دست به کنش می زنند. ولی به طور متقابل نیز در رابطه با آن ساخته میشوند و هویتشان دچار دگرگونی می شود. بنابراین سیاست خارجی عمل بر ساختن میباشد و بنا به گفته اسمیت سیاست خارجی آن چیزی است که دولت آن را میسازند.44
بنابراین براساس چارچوب مفهومی سازهانگاری برای فهم این که چرا دولتها به منازعه با یکدیگر می پردازند یا اقدام به همکاری میکنند باید به بررسی این پرداخت که دولتها چه تصوری از منافع و محیطی که در آن زندگی می کنند، دارند وچگونه این تصور تبدیل به خط و مشی سیاسی و جهت گیری سیاست خارجی آنها می شود.
5- 3. نقش ادراک و ذهنیت تصمیمگیرندگان در تصمیم گیری سیاست خارجی
انتقاد سازهانگاران از رهیافتهای علمی این است که، آنگونه که آنها میگویند تئوریها و واقعیات روابط بینالملل در بیرون از ذهن افراد و گفتمان آنها نیست، بلکه آنها در درون ذهن افراد و گفتمانهایشان ساخته می شوند.45 در تحلیل سازهانگارانه از سیاستخارجی الگوهای ذهنی به تعیین کنندهی سیستم خارجی تبدیل میگردند. این مسأله از طریق قرار گرفتن مسأله هویت نظام سیاسی در مرکز تحلیل سیاست خارجی تحقق مییابد و با این عمل است که نظریه سیاست خارجی سازه انگارانه ممکن میشود.46در رویکردهای جدید سازهانگاری خصوصاً بر اهمیت محیط روانشناختی تصمیم گیرندگان تأکید میشود. دیوید روسو در کتاب ارزشمند خود با عنوان «تعیین هویت تهدید و هویتهای تهدید آمیز» به بررسی درک از تهدید و تأثیر آن بر هویت میپردازد. او که به دنبال وارد کردن تئوری روانشناسی اجتماعی به نظریههای روابط بینالملل است به این بحث میپردازد که افراد چگونه خود و دیگری را میسازند. او معتقد است این کار بر اساس ارزشها و اعتقادات پیشینی صورت میگیرد اما چنین برساختهایی مورد دستکاری قرار میگیرند. هویتها در خلال تعاملات اجتماعی تغییر میکنند. او همچنین بر ظهور دنیای رسانهای و جهانی شدن تأکید و نقش آنها را در ایجاد هویتها و نیز درک تهدیدها بیان میکند. او با توجه به اهمیت افکار عمومی در تصمیمگیری سیاست خارجی بیان میکند که رابطهی مستقیمی بین تفسیر رفتار دیگر کشورها و تشخیص یک رفتار به عنوان رفتار تهدید آمیز دارد. این تفسیر بر اساس مقتضیات روانشناختی صورت میگیرد.
روسو یک سازهانگار است که نظریاتش ریشه در روانشناسی دارد. او معتقد است که نیاز جدی به گفتگوی بین ایدههای روانشناسی سیاسی و سازهانگاری است. او با تمرکز بر بحث «درک تهدید»47در واقع به نوعی بحث «موازنه تهدید»48 استفان والت49 را احیا میکند. منظور والت این بود که آنچه در روابط میان دولتها حائز اهمیت است برداشت آنها از یکدیگر به عنوان تهدید است و نه صرف میزان قدرت هر یک از آنها50. بر این اساس روسو نیز بر نقش عوامل ذهنی و روانی در توضیح و تفسیر جهان مادی تأکید میکند و میگوید بدون اینها به پیچیدگی سیاست بینالملل نمیتوان پی برد.51
رابرت جرویس محقق برجستهی سیاست خارجی بیش از هر کس به این موضوع پرداخته است. وی در کتاب کلاسیک خود تحت عنوان «ادراک و سوء ادراک در سیاست بینالملل»52 به بررسی نظام اعتقادی و روشهای یادگیری افراد از تحولات تاریخی میپردازد. او معتقد است عوامل روانشناختی بدفهمی53 را تقویت میکنند و عقلانیت را محدود میکنند. او ادراک را در برگیرنده تصاویر54، اعتقادات55 و خیالات56 میداند. او تأکید میکند که استفاده از واژه خیالات به معنای مجموعه اقداماتی است که دولت انجام میدهد به این خاطر که آن چیزی است که دیگران تلاش میکنند پیش بینی کنند.57
شاپیرو نیز در مقاله «فرآیندشناختی و تصمیمگیری سیاست خارجی» به اهمیت باورهای پس ذهن انسان در روند تصمیمگیری میپردازد. او معتقد است تجارب گذشته، همچون قیاسی برای تبیین موقعیتهای جدید عمل میکند. افراد بر اساس این تجارب به پیشبینی حوادث دست میزنند. باورها مبتنی بر درک ذهنی افراد از حوادث گذشته است. فرد تصمیمگیر بر اساس تجاربی که از وقایع تاریخی گذشته و درکها و تصاویری که در ذهن دارد رفتار میکند. او با تأکید بر نقش تصاویر در داده پردازی در عرصه روابط بینالمللی، بر نقش حوادث تاریخی بر شکلگیری این تصاویر اصرار دارد.58
نوآمیبایلین ویش در مقالهای با عنوان «تصمیم گیرندگان سیاست خارجی و مفاهیم نقش ملی» بر اهمیت ادراکات رهبران و تصمیم گیرندگان تأکید میکند و مینویسد: «همانطور که 28 سال پیش از این هارولد و مارگارت اسپروت تأکید کردهاند تمایز بین محیط روانشناختی و عملیاتی تصمیم گیرندگان بسیار مهم است. تصمیمات تصمیم گیرندگان صرفاً براساس تصویری است که از محیط دارند نه آنچه که واقعاً هست.» آقا و خانم اسپروت از جمله کسانی بودند که تلاش میکردند روانشناسی را با تئوریهای روابط بینالملل پیوند زنند. آنها معتقد بودند: «در فرآیند تصمیمگیری آنچه مهم است این است که تصمیم گیرندگان چگونه محیط را تصویر میکنند که هست، نه آنچه که واقعاً هست.»59
ویش بر این اساس در این مقاله تأکید میکند که تصمیم گیرندگان سیاست خارجی بر اساس درکی و تصوری که از شرایط و موقعیت کشورشان در نظام بینالمللی دارند دست به تصمیمگیری میزنند که این کاملا به برداشتها و فضای ذهنی آنها مربوط است.60 درخصوص روابط ایران و سوریه باید گفت برداشتی که هر دو بازیگر در دهه 80 از صدام و در دهههای اخیر از اسرائیل داشتهاند تلقی خصومت آمیز و دشمنانه است. این برداشت مشترک مبنای منافع ملی دو کشور و تصمیم گیریهای آنان را شکل میدهد. بدین ترتیب که هر دو بازیگر بواسطه اشتراک ذهنی بهترین شیوه مقابله با دشمن خویش را در اتحاد با یکدیگر مییابند. این تصور با اندیشه رئالیسم نیز سازگار است. اندیشهای که تاکید میکند دشمن دشمن شما دوست شماست. پس به لحاظ نظری تا زمانی که دو طرف دشمن واحد داشته باشند اتحاد و روابط آنها تداوم پیدا خواهد کرد و به مجرد صلح یکی از آنها با اسرائیل این اتحاد برهم خواهد خورد.
نتیجه گیری
مروری بر مهمترین نظریههای روابط بینالملل ما را به سمت سه رویکرد در تحلیل روابط ایران و سوریه سوق میدهد. رویکرد لیبرالیستی به خوبی تداوم روابط اقتصادی دو طرف را بیان مینماید. رویکرد سازهانگاری به هویتی که هر کدام از بازیگران از دیگری تعریف میکند اشاره میکند و رویکرد رئالیسم مبنای اتحاد یعنی دشمن مشترک را توضیح میدهد. به نظر میرسد برخلاف آنچه نظریه لیبرالیسم قصد بیان آن را دارد صرف نیازهای اقتصادی موجب اتحاد بین ایران و سوریه نشده است زیرا اگر اینگونه بود میبایست مشابه چنین اتحادهایی را در سطح منطقهای و بینالمللی بین هر کدام از دو بازیگر با دولتهای دیگر شاهد بودیم. مضاف بر اینکه اساساً روابط تجاری دو طرف به صورت نابرابر در جریان است. بدین معنا که بخش اعظم صادرات ایران به سوریه را نفت تشکیل میدهد. حجم کل سرمایه گذاریهای ایران و سوریه حسب برآورد یک کارشناس وزارت بازرگانی ایران هنوز به 700 میلیون دلار نرسیده است و حجم کل صادرات غیر نفتی و خدمات فنی ـ مهندسی ایران به سوریه بیشتر از 120 میلیون دلار نیست. کل صادرات ایران نیز در سال 1384 کمتر از 214 میلیون دلار بوده است.61
نظریه سازهانگاری نیز با وجود اینکه قادر است توضیح دهد که چگونه دو طرف هویت واحدی برای اسرائیل تعریف میکنند و براساس آن به اتحاد میرسند در باب هویتهای متفاوت دو کشور و اینکه چگونه دو دولت با هویت متفاوت میتوانند به وحدت برسند توضیح قابل توجهی ارائه نمیکند. لذا رئالیسم بعنوان چارچوبی که در آن اتحاد استراتژیک دو کشور قابل توضیح است مورد استفاده قرار میگیرد.
فصل دوم
سیاست و حکومت در سوریه
مقدمه
سیاست خارجی کشورها متأثر از شرایط داخلی و خارجی است. شرایطی که در طول زمان شکل گرفته و در جریان است. سوریه نیز از این امر مستثنی نیست. لذا برای پی بردن به مبنای اتحاد استراتژیک این کشور با ایران و روابط آنها با یکدیگر ناگزیر از آن هستیم تا نگاهی به سیاست این کشور، جابجایی نخبگان در آن و تحول شرایط محیطی و منطقهای داشته باشیم. برای این منظور در این فصل ابتدا تاریخ کشور سوریه از ابتدا تا سال 2000 بصورت مختصر مورد بررسی قرار میگیرد. سپس تغییراتی که بواسطه جانشینی بشار اسد بجای حافظ اسد در دمشق اتفاق افتاده تشریح می گردد.
1- حکومت، سازمان سیاسی سوریه
پیش از آنکه روابط دو کشور ایران و سوریه را بررسی نماییم آنچه بعنوان یک ضرورت خود را نشان میدهد آشنایی با تاریخچه و سیاست کشوری است که قصد پرداختن به آن را داریم.این مهم در طول این فصل انجام خواهد شد
1 – 1. تاریخ کشور سوریه؛ از زمان استقلال سوریه تاکنون
سوریه با خروج نیروهای فرانسوی که در پی جنگ جهانی دوم وارد سوریه شده بودند، به استقلال رسید. از آنجا که سوریها با اداره وضع مملکت آشنایی نداشتند و از طرفی این کشور با مشکلاتی چون برخوردار نبودن دستگاه دولت از تجربه اداری و سیاسی، نداشتن کارگزاران با تجربه و عقب ماندگی فرهنگی و ضعف ارتش مواجه بود باعث شد که سوریه دهههای 1950 تا اواسط دهه 1970 یعنی زمان کودتای اسد را در ناآرامی به سر ببرد. در این میان میتوان به کودتای حسنی زعیم، حناوی و ادیب شیشکلی اشاره کرد.